۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۷

گر از بحرین چشمم ابر نیسان مایه ور می شد
صدف تفسنده مجمر می شد و اخگر گهر می شد

خوش آن روزی که از فیض می ام در بزم یکرنگی
دل از خود بی خبر یعنی ز جانان باخبر می شد

همای عشق گشتی سایه افکن گر به بحر و کان
سراسر گوهر اشک و لعل خوناب جگر می شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.