۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۸

نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار
همچو آن بلبل که نالان است در گلزار زار

آه کامشب مانع نظاره شد در بزم وصل
پردهٔ چشم از غبار خاطرم دیواروار

شور دارد شوخی و بیتابی و ناز و نیاز
خاصه عشق ساده لوح ار باشد و عیار یار

بی گل رویی نگه در دیده سنگینی کند
بی می صافست هر دل ابر گوهر بار بار

ساغر صهبا به رنگ گل بخندد قاه قاه
شیشهٔ می هر قدر گرید به محفل زار زار

شرح پیچ و تاب زلفش گر نویسد خامه ام
می نماید دور ازو در دیده ام طومار مار

بی تکلف ته قدم در محفلم جویا که هست
می مهیا و مغنی حاضر و تیار یار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.