۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۲

گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر
گل دگر چمن دگر و نهال دگر

بس است در شب هجر توام توانایی
همین قدر که زحالی روم بحال دگر

امیدوار به عفوم، چنانکه می ترسم
مباد بیم گناهم شود و بال دگر

نشست تا به دلم چون نگین بر انگشتر
فزوده جوهر حسن ترا جمال دگر

ز آه ما که شد امروز تیره آینه ات
کشیده ایم ز روی تو انفعال دگر

ز قید نفس رهایی بسعی ممکن نیست
ز دام خویش پریدن توان به بال دگر

شنیدن خبر مرگ همگنان جویا
بس است هر دل زنده گوشمال دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.