۸۰۳ بار خوانده شده

حکایت

یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت

کله دلو کرد آن پسندیده کیش
چو حبل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت میان بست و بازو گشاد
سگ ناتوان را دمی آب داد

خبر داد پیغمبر از حال مرد
که داور گناهان از او عفو کرد

الا گر جفا کردی اندیشه کن
وفا پیش گیر و کرم پیشه کن

یکی با سگی نیکویی گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیکمرد؟

کرم کن چنان کت برآید زدست
جهانبان در خیر بر کس نبست

به قنطار زر بخش کردن ز گنج
نباشد چو قیراطی از دسترنج

برد هر کسی بار در خورد زور
گران است پای ملخ پیش مور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت کرم مردان صاحبدل
گوهر بعدی:گفتار اندر گردش روزگار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.