۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۸

از سوز دلم دیدهٔ مهجور شود خشک
هر قطرهٔ خون در تن رنجور شود خشک

ای مغبچهٔ مگشا سر خم محتسب آمد
این چشمه مباد از نظر شور شود خشک

هر سر که در او زمزمهٔ عشق نباشد
امید که چون کاسهٔ طنبور شود خشک

هرگز نبرد نام می از مرده دلی ها
یارب لب زاهد چو لب گور شود خشک

آن زخم که لب تشنهٔ آب دم تیغ است
مپسند که همچون لب مخمور شود خشک

جویا ز تف آتش دل سیل سرشکم
چون آینه در دیدهٔ مهجور شود خشک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.