۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۹

نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک
موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک

گرچه سر تا پا تنم در بزم حیرت بود چشم
چشم چشمش چون زره از پای تا سر بود خشک

گریه می کردم ولی از حیرت نظاره اش
اشک بر مژگان مرا چون آب خنجر بود خشک

می نوشتم نامه و خون از بنانم می چکد
حیرتی دارم که چون بال کبوتر بود خشک

دوش چون شد آتش رخسارش از می شعله ور
می چون آب آیینه ای جویا به ساغر بود خشک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.