۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۰

بود آسودگی در اضطراب از چشم بیتابم
چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم

مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی نبود
در اعضا ریشه دارد از رگ تلخی می نابم

ز مستی رتبهٔ جمشید باشد بینوایان را
بود تختم بساط خاک تا در عالم آبم

ز جوش گریه در شبهای هجران چشم آن دارم
که چون خاشاک بردارد زجای خویش سیلابم

کنم بی شکرین لعل تو گر پیمانه پیمایی
رگ تلخی زبان مار گردد در می نابم

مرا یاد بناگوشی چنین در تاب و تب دارد
کمند صید دل گردیده جویا موج مهتابم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.