۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۲

بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم
ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم

عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام
کی بدام پیرهن افتاده عنقای تنم

ای فدایت جان من دور از بهار جلوه ات
خشک شد مانند گل خون در سراپای تنم

بوده ام در هر لباسی چند روزی، عاقبت
جامهٔ عریانی آمد راست بالای تنم

سوختم جویا ز هجرش تا سحر مانند شمع
عاقبت بگداخت در عشقش سراپای تنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.