۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۷

به شهربند تعلق دمی قرار ندارم
سر مصاحبت اهل این دیار ندارم

دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم
منم که با بد و نیک زمانه کار ندارم

مربی ام بود آب و هوای مملکت عشق
چو نخل عشق بجز شعله برگ و بار ندارم

زنی گرم سرپایی به دامن تو زنم دست
اگرچه خاک رهم، طبع برد بار ندارم

مراست کنج قناعت هزار شکر خدا را
که چشم لطفی از ابنای روزگار ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.