هوش مصنوعی:
شاعر در این متن بیان میکند که به دنیا و اهل آن تعلق خاطری ندارد و از مصاحبت با مردم و دیدن بیگانگان بیزار است. او خود را از خوب و بد زمانه جدا میداند و تنها به عشق و قناعت روی آورده است. شاعر از نداشتن چشمداشت لطف از دیگران سخن میگوید و رضایت خود را از زندگی در کنج قناعت ابراز میدارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عرفانی و فلسفی است که درک آن برای سنین پایین ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و اشارات عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد.
شمارهٔ ۸۴۷
به شهربند تعلق دمی قرار ندارم
سر مصاحبت اهل این دیار ندارم
دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم
منم که با بد و نیک زمانه کار ندارم
مربی ام بود آب و هوای مملکت عشق
چو نخل عشق بجز شعله برگ و بار ندارم
زنی گرم سرپایی به دامن تو زنم دست
اگرچه خاک رهم، طبع برد بار ندارم
مراست کنج قناعت هزار شکر خدا را
که چشم لطفی از ابنای روزگار ندارم
سر مصاحبت اهل این دیار ندارم
دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم
منم که با بد و نیک زمانه کار ندارم
مربی ام بود آب و هوای مملکت عشق
چو نخل عشق بجز شعله برگ و بار ندارم
زنی گرم سرپایی به دامن تو زنم دست
اگرچه خاک رهم، طبع برد بار ندارم
مراست کنج قناعت هزار شکر خدا را
که چشم لطفی از ابنای روزگار ندارم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.