۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۱

بجز سر جوش می عقل آفرینی چون نمی دانم
خم میخانه را کمتر ز افلاطون نمی دانم

چه لاف همسری با قامت او می زنی ای سرو
به پیش مصرع قدش ترا موزون نمی دانم

ز پهلوی دلم هر قطره اش شور دگر دارد
سرشک دیدهٔ تر را کم از جیحون نمی دانم

زبس سرگشته ام، در وادی آوارگی خود را
کم از مجنون ندانم گر به از مجنون نمی دانم

حرامم باد سیر این چمن بی روی او جویا
اگر هر غنچهٔ گل را دلی پرخون نمی دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.