۵۲۳ بار خوانده شده

حکایت دختر حاتم در روزگار پیغمبر(ص)

شنیدم که طی در زمان رسول
نکردند منشور ایمان قبول

فرستاد لشکر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان گروهی اسیر

بفرمود کشتن به شمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاکدین

زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم

کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود از اهل کرم

به فرمان پیغمبر نیک رای
گشادند زنجیرش از دست و پای

در آن قوم باقی نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بی دریغ

بزاری به شمشیر زن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن

مروت نبینم رهایی ز بند
به تنها و یارانم اندر کمند

همی گفت و گریان بر اخوان طی
به سمع رسول آمد آواز وی

ببخشیدش آن قوم و دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت در آزمودن پادشاه یمن حاتم را به آزاد مردی
گوهر بعدی:حکایت حاتم طائی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.