۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۹

خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم
نگاه ناز به دوش برده از هوشم

اسیر عشق توام لب به ناله نگشایم
چو غنچه در بغلم آتش است و خاموشم

به روی کار خود از گریه می دهم آبی
بهار عنبرم از اشک خویش در جوشم

هرگز نشد به ساغر می آشنا لبم
چون جام گل ز خون دل خود لبالم

بی اختیار همچو لب زخم می شود
در وصف تیغ ابرویت از هم جدا لبم

در کام خواهش لب لعل تو جا گرفت
از ساعتی که شد به لبن آشنا لبم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.