۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۰

خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام
تا مگر سرو روانش را به خود مایل کنم

یاد آن زلف گرهگیرم چو در دل بگذرد
ناخن اندیشه صرف عقدهٔ مشکل کنم

خویشتن پرور شدن خوشتر ز تن پروردنست
تا به کی اوقات خود را صرف آب و گل کنم

جامهٔ هستی بر اندامم نمازی می شود
داغ خواهش را گر از دامان دل زائل کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.