۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۱

سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام
ناخن شیر است برگ بیشهٔ اندیشه ام

می کند تا دامن گردون ترشح خون دل
بشکند از سنگ غم چون شیشهٔ اندیشه ام

در تصور درنیاید مردم آزاری مرا
خاطر آزردن نباشد پیشهٔ اندیشه ام

جز خیال او ندارد در خیالم هیچ راه
غیر او نگذشته در اندیشهٔ اندیشه ام

یا بتی هر روز، شاهد بازم از فیض خیال
می کند شیرین تراشی تیشهٔ اندیشه ام

مقطعم را می رسد جویا به مطلع همسری
نشئهٔ صاف است با ته شیشهٔ اندیشه ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.