۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۴

بی جان بود قدح شب آدینه بر زمین
مالد ز تشنگی بط می سینه بر زمین

پاشید گل زشرم صفای تو در چمن
از برگ برگ خویش زد آیینه بر زمین

عشق از نخست داده مرا صاف بیخودی
افتاده ام ز مستی دیرینه بر زمین

رطل هواگران زنم فیض گشته است
امروز ابر چون نکشد سینه بر زمین

جویا به جرم صافدلی، چرخ فتنه جو
هر شام مهر را زند از کینه بر زمین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.