۱۳۷ بار خوانده شده
ز خویشتن نفسی گر نهی قدم بیرون
همان بود که بتی آری از حرم بیرون
ز جسم خاکی من خون دل تراوش کرد
بلی سفال دهد تا پر است نم بیرون
به کار خود چو نپرداختی دمی ظالم
عبث قدم زدی از عالم عدم بیرون
به سرنوشت، رضا ده! که کی بدل گردد
هر آنچه روز نخست آمد از قلم بیرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
همان بود که بتی آری از حرم بیرون
ز جسم خاکی من خون دل تراوش کرد
بلی سفال دهد تا پر است نم بیرون
به کار خود چو نپرداختی دمی ظالم
عبث قدم زدی از عالم عدم بیرون
به سرنوشت، رضا ده! که کی بدل گردد
هر آنچه روز نخست آمد از قلم بیرون
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.