۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۷

ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری
فتاد آخر ترا هم حلقه ای بر گردن ای قمری

مگر سرو مرا دیدی که از جوش تپیدنها
زبال و پر ترا صد پاره شد پیراهن ای قمری

سراپا مد آهی می شود هر سرو این گلشن
به طرز من دمی گر سر کند نالیدن ای قمری

ترا لاف تجرد کی رسد با ما که بر گردن
گریبانی هنوزت مانده از پیراهن ای قمری

ز یاد سرو خود جویا گلستان در بغل دارد
بود کنج قفس او را فضای گلشن ای قمری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.