۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۵

هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی
چون غنچهٔ نرگس بود آبستن چشمی

یک شب ز جمالش چقدر بهره توان برد
بگذشت شب وصال به مالیدن چشمی

درد نگه عجز چه دانی؟ که نبرده است
گوش نگهت بهره ز نالیدن چشمی

چون آینه گشتم همه تن واله دیدار
چیند چقدر گل کسی از روزن چشمی

زان می که نپیموده به من رفته ام از خویش
غارتگر هوش است به دزدیدن چشمی

جویا نتوانست زباندان نگه شد
آن کس که نخورده است دل او فن چشمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.