۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۹

به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی
دلت را مهرهٔ بازیچه کردی باختی رفتی

کی از تعمیر می شد چاره احوال خرابت را
به یک پیمانه از نو خویشتن را ساختی رفتی

زدی در مستی امشب صد دهن تر خنده برگلشن
به یک دشنام خشکم زان دو لب ننواختی رفتی

گداز دل چو خس برداشت از جا جسم زارت را
به بحر بیکرانی خویش را انداختی رفتی

غبارت بر فلک سوده است سر از یاری صرصر
میان همسران خود سری افراختی رفتی

ندادی توسنی جولان از آن چون چشم قربانی
نگاه چند از حسرت به هر سو تاختی رفتی

شدی همدست با مژگان پی دل بردن جویا
به قصد ما نهانی با نگاهت ساختی رفتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.