۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹ - قصیده

چون لخت جگر بر مژهٔ عاشق زار است
هر برگ که پاشیده ز گل بر سر خاک است

غلطانده به خون داغ دل سوخته ام را
خالی که برخسارهٔ آن لاله عذار است

همچون نگه نرگس مخمور نکویان
آمیخته با طبع تو شوخی به وقار است

چون پیچ و خم جوهر آئینه همانا
بیتابی حیران تو دایم به قرار است

با ناز گران سنگ سبکروحی و شوخی
در هر نگه چشم تو هنگام خمار است

یک ره نظری بر نگه عجز من انداز
کز حال دلم سوی تو پیغام گذار است

جویا نفسی گوش به من دار که نطقم
اینک پی مداحی شه شعر شعار است

سلطان امم خسرو دین مهدی هادی
کاندر جلوش مهر برین غاشیه دار است

آنی که ز بی مایگی از بحر و بر و کان
شرمندهٔ دست تو به هنگام نثار است

یک مشعله دار جلو قدر تو باشد
خورشید که بر خنک فلک شاهسوار است

آن جان که نه قربان سرت ننگ وجود است
وان سر که فدای تو نه، سرمایهٔ عار است

زانروی شب و روز فلک گرد تو گردد
کاین دائره را نقطهٔ ذات تو مدار است

از هیبت تیغت چو سپند از سر آتش
همدوش فغان خصم در آهنگ فرار است

بی خواست ز جا می جهد از صدمهٔ رمحت
خصمت به دل سنگ نهان گر چو شرار است

از بیم سیاست گری شخنهٔ نهیت
شام اول روز سیه باده گسار است

فواره ز تأثیر نگاهت به گه خشم
آتش ز خود آورده بیرون همچو چنار است

بردند نصیبی ز شمیم گل خلقت
گر عود قماریست و گر مشک تتار است

گل مشت زری را که به صد خون دل اندوخت
بر راهگذار تو مهیای نثار است

از ثابت و سیار کند میخ سرانجام
یکران ترا چرخ در آهنگ غیار است

از صید گهت روی زمین یک کف خاک است
وز رزم گهت چرخ برین مشت غبار است

صد حیف ز چشمی که بجز روی تو بیند
افسوس بر آن دل که به اغیار تو یار است

در رزم گهت نصرت و فتح اند دو سرهنگ
کین یک به یمین غازی و آن یک به یسار است

از فضل تو یک شمه شمردن نتواند
گر ریگ صحاریست و گر موج بحار است

کی ناطقه از عهدهٔ وصف تو برآید
‏ فضل تو زیاد از حد و افزون ز شعار است

مانندهٔ شب باد سیه روی، عدویت
باقی به جهان تا اثر لیل و نهار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸ - غزل
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰ - در منقبت حضرت امام موسی کاظم (ع)‏
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.