۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۱

از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟
روزم سیاه شد ستم روزگار چند؟

ای آفتاب، شام غم صبح عیش کن
دود چراغ و محنت شبهای تار چند؟

از خون دل کنار و برم لاله زار شد
خود در میان آتش و گل در کنار چند؟

وصلت بکام غیر و من از غیرتم هلاک
چون دست من بگل نرسد زخم خار چند؟

عمری بود که منتظر جان سپردنم
مردم ز انتظار اجل، انتظار چند؟

شد اهلی از جفای تو دیوانه عاقبت
عقل و شکیب تاکی و صبر و قرار چند؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.