۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۱

در عین عتاب از بر ما میگذری باز
طوری عجب امروز بما مینگری باز

من بنده لطفت که بخشمم چه فروشی
یک خنده وز دو جهانم بخری باز

چون آینه با همنفسان روی برویی
وه کز نفس سوختگان بیخبری باز

ای مرغ بهشتی که بما انس گرفتی
از طعن حسودان ز کف ما نپری باز

آه از تو پریزداه که گر میروی از چشم
تا من مژه برهم زده ام در نظری باز

اهلی بخرابات مغان هرچه ببازی
گر صبر کنی هم ز خرابات بری باز

در گلشن وصل تو چه کم گردد اگر من
جان تازه کنم همچو نسیم سحری باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.