۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۷

از بیم غصه شب و خوف ملال روز
روزم خیال شب کشد و شب خیال روز

آسوده خسته یی که بخواب عدم بود
وارسته از عذاب شب و قیل و قال روز

شب همچو شمع سوخته و روز مرده ایم
آنست حال ما شب و اینست حال روز

آن چشمه حیات کجا تیره دل کجا
هرگز که دید در شب ظلمت مجال روز

امشب که یار زلف پریشان گشاده است
اهلی بیا و در دل شب بین جمال روز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.