هوش مصنوعی:
در این شعر، طغرل در یک شب سرد زمستانی از کنار یک نگهبان هندی میگذرد و از دیدن وضعیت اسفبار او تحت تأثیر قرار میگیرد. او تصمیم میگیرد به او کمک کند و پوستینی به او بدهد. اما با تغییر شرایط و حواسپرتی طغرل، این کمک فراموش میشود و نگهبان در سرما رها میشود. سپس، شاعر به نابرابریهای اجتماعی و بیتفاوتی افراد قدرتمند نسبت به رنج دیگران اشاره میکند و از بیعدالتی و رنج فقرا انتقاد میکند.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق اجتماعی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، انتقاد از نابرابریهای اجتماعی و بیعدالتی ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد و نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد.
حکایت سلطان طغرل و هندوی پاسبان
شنیدم که طغرل شبی در خزان
گذر کرد بر هندوی پاسبان
ز باریدن برف و باران و سیل
به لرزش در افتاده همچون سهیل
دلش بر وی از رحمت آورد جوش
که اینک قبا پوستینم بپوش
دمی منتظر باش بر طرف بام
که بیرون فرستم به دست غلام
در این بود و باد صبا بروزید
شهنشه در ایوان شاهی خزید
وشاقی پری چهره در خیل داشت
که طبعش بدو اندکی میل داشت
تماشای ترکش چنان خوش فتاد
که هندوی مسکین برفتش ز یاد
قبا پوستینی گذشتش به گوش
ز بدبختیش در نیامد به دوش
مگر رنج سرما بر او بس نبود
که جور سپهر انتظارش فزود
نگه کن چو سلطان به غفلت بخفت
که چوبک زنش بامدادان چه گفت
مگر نیک بختت فراموش شد
چو دستت در آغوش آغوش شد؟
تو را شب به عیش و طرب میرود
چه دانی که بر ما چه شب میرود؟
فرو برده سر کاروانی به دیگ
چه از پا فرو رفتگانش به ریگ
بدار ای خداوند زورق بر آب
که بیچارگان را گذشت از سر آب
توقف کنید ای جوانان چست
که در کاروانند پیران سست
تو خوش خفته در هودج کاروان
مهار شتر در کف ساروان
چه هامون و کوهت، چه سنگ و رمال
ز ره باز پس ماندگان پرس حال
تو را کوه پیکر هیون میبرد
پیاده چه دانی که خون میخورد؟
به آرام دل خفتگان در بنه
چه دانند حال کم گرسنه؟
گذر کرد بر هندوی پاسبان
ز باریدن برف و باران و سیل
به لرزش در افتاده همچون سهیل
دلش بر وی از رحمت آورد جوش
که اینک قبا پوستینم بپوش
دمی منتظر باش بر طرف بام
که بیرون فرستم به دست غلام
در این بود و باد صبا بروزید
شهنشه در ایوان شاهی خزید
وشاقی پری چهره در خیل داشت
که طبعش بدو اندکی میل داشت
تماشای ترکش چنان خوش فتاد
که هندوی مسکین برفتش ز یاد
قبا پوستینی گذشتش به گوش
ز بدبختیش در نیامد به دوش
مگر رنج سرما بر او بس نبود
که جور سپهر انتظارش فزود
نگه کن چو سلطان به غفلت بخفت
که چوبک زنش بامدادان چه گفت
مگر نیک بختت فراموش شد
چو دستت در آغوش آغوش شد؟
تو را شب به عیش و طرب میرود
چه دانی که بر ما چه شب میرود؟
فرو برده سر کاروانی به دیگ
چه از پا فرو رفتگانش به ریگ
بدار ای خداوند زورق بر آب
که بیچارگان را گذشت از سر آب
توقف کنید ای جوانان چست
که در کاروانند پیران سست
تو خوش خفته در هودج کاروان
مهار شتر در کف ساروان
چه هامون و کوهت، چه سنگ و رمال
ز ره باز پس ماندگان پرس حال
تو را کوه پیکر هیون میبرد
پیاده چه دانی که خون میخورد؟
به آرام دل خفتگان در بنه
چه دانند حال کم گرسنه؟
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گفتار اندر بخشایش بر ناتوانان و شکر نعمت حق در توانایی
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.