۱۵۷ بار خوانده شده

ترکیب بند در مرثیه ظفر الاسلام صاعدی گوید

آه این چه فتنه بود که چرخ بلند کرد
وای این چه دود بود که جان دردمند کرد

باد اجل فکند صنوبر قدم بخاک
آزرده صد هزار دل مستمند کرد

گنجی که زیر پا نپسندید فرق عرش
او را چه شد که خاک نشینی پسند کرد

پروانه وار بر سر آن شمع عالمی
هر چند جان سوخته خود سپند کرد

آخر که کرد باد اجل زان چراغ دور
وز شمع آن جمال که دفع گزند کرد

آن یادگار بود ز صاحب کرامتی
کورا خدای در دو جهان ارجمند کرد

یعنی نظام ملت و دین احمد آنکه او
نام خلیفه العجمی را بلند کرد
گرشد نظام دین ظفر اسلام را چه شد
جان جهان وزبده ایام را چه شد

شرع از نظام ماند شریعت پناه کو
خورشید شرع پرورش عرش اشتباه کو

گیرم فلک مقابل او خیمه میزند
آن حشمت و بزرگی و آن دستگاه کو

خورشید اگر بمسند دوران بود عزیز
آن عزت و تمکن و آن قدر و جاه کو

روز و شب از قیامت ماتم تباه شد
گر حشر نیست روشنی مهر و ماه کو

آن آفتاب را نفس گرم سرد شد
لب هم ببست آینه صبحگاه کو

گیتی نما شکست و ندارم مجال آه
ورهم مجال آه بود تاب آه کو؟

دعوی دوستی و پس از دوست زندگی
در شرع مهر دعوی ما را گواه کو
هرگز زمانه گنجی ازین در زمین نیافت
هرگز سپهر هم ظفری اینچنین نیافت

آن مرهم درون که بزخم هلاک رفت
آب حیات بود چرا زیر خاک رفت

آن گوهر لطیف در این خاکدان غم
باجسم پاک آمد و با چشم پاک رفت

چون چشم لاله نرگس خوبان ز داغ او
ازبسکه ریخت خون جگر در مغاک رفت

آه از جهان که در چمنش هر گلی که رست
روزیکه رفت از ستمش سینه چاک رفت

هر کف که شد خضاب درین باغ همچو گل
آخر بباد حادثه چون برگ تاک رفت

از سوز آه و ناله یاران درین عزا
دشمن اگر رسید هم اندوهناک رفت

اندیشه کن که کام که شیرین شود ز دهر
کآب بقا بتخلی زهر هلاک رفت
دارد همیشه کاسه زهری اجل بدست
وین چاشنی زهر رساند بهر که هست

کی یاد دوست از دل ناشاد میرود
از دیده گر برفت کی از یاد میرود

تا او برفت همدم آه است جان ما
بیدوست جان ما همه بر باد میرود

او شد بخواب و فتنه برآورد دست جور
کار اینزمان بناله و فریاد میرود

گو سر بر آر چشمه حیوان ززیر خاک
در ظلم مرگ بین که چه بیداد میرود

خلقی اسیر دوزخ غم زین قیامت اند
او در بهشت فارغ و آزاد میرود

ای سیل گریه چند بتعجیل میروی
آهسته رو که خانه ز بنیاد میرود

جان در ازل بملک وجود آمد از عدم
باز از وجود در عدم آباد میرود
با نوش زندگی همه را زهر مردن است
هر کس که زاد عاقبت از بهر مردن است

خطی است بر سر همه از خوب تا بزشت
از مرگ سرمکش که چنین است سرنوشت

از مرگ چاره نیست بهر جا که میروی
خواهی بکعبه رخت کش و خواه در کنشت

بگذر ز باغ دهر اگر مرغ زیرکی
کاین لاله زار خاک عزیزان بخون سرشت

گر هم کسی بتخت سلیمان رسد چه سود
کز تخت و تاج سر نهد آخر بخاک و خشت

کو خواجه جهان ظفر اسلام صاعدی
کز لطف در دل همه کس تخم مهر کشت

مرغ دلش ز گلشن عالم بتنگ بود
جا در بهشت کرد و جهانرا بجا بهشت

چون طایر بهشت بود مرغ روح او
تاریخ رحتلش طلب از«طایر بهشت»
دایم ز حق دل ظفر اسلام شاد باد
عمر معین دین محمد زیاد باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:ترکیب بند در مرثیه افضل الدین میرک گوید
گوهر بعدی:ترجیع بند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.