۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱

کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست
بدان خدای که جان داد خلق عالم را

خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی
بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را

آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس
از سر عرش در افتاد باین چاه بلا

بگذر از لذت طبع و بنگر کاین سگ نفس
از کجا می فکند آدم مسکین به کجا

میرک اشقر زرگر مگرش جوهریی
داد فیروزه نگینی که نشاند بطلا

او نگین بستد و بگریخت ندانم که چه کرد
تا دگر بار بر او چشم فتادش ز قضا

جوهری گفت که فیروزه بده پیش از جنگ
دیده گفتا بکنم باز دهم جنگ چرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.