۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹

بتان شهر ستم پیشه شهریارانند
که در ستم روش آموز روزگارانند

برند دل به ادایی که کس گمان نبرد
فغان ز پرده نشینان که پرده دارانند

به جنگ تا چه بود خوی دلبران کاین قوم
در آشتی نمک زخم دلفگارانند

نه زرع و کشت شناسند نی حدیقه و باغ
ز بهر باده هواخواه باد و بارانند

ز وعده گشته پشیمان و بهر دفع ملال
امیدوار به مرگ امیدوارانند

ز روی خوی و منش نور دیده آتش
به رنگ و بوی جگرگوشه بهارانند

تو سرمه بین و ورق درنورد و دم درکش
مبین که سحرنگاهان سیاهکارانند

ز دید و داد مزن حرف خردسالانند
به گرد راه منه چشم نی سوارانند

ز چشم زخم بدین حیله کی رهی غالب
دگر مگو که چو من در جهان هزارانند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.