۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۸

هنگام بوسه بر لب جانان خورم دریغ
در تشنگی به چشمه حیوان خورم دریغ

آن ساده روستایی شهر محبتم
کز پیچ و خم به زلف پریشان خورم دریغ

در رشکم از صلا و ملالم ز دورباش
بر خوان وصل و نعمت الوان خورم دریغ

خواهم ز بهر لذت آزار زندگی
بر دل بلا فشانم و بر جان خورم دریغ

رفتار گرم و تیشه تیزم سپرده اند
از خویشتن به کوه و بیابان خورم دریغ

از خود برون نرفته و در هم فتاده تنگ
در راه حق به گبر و مسلمان خورم دریغ

زین دود و زین شراره که در سینه من ست
سازم سپهر گر نه به سامان خورم دریغ

دل زان تست هدیه تن کن کنار و بوس
چند از تو بر نوازش پنهان خورم دریغ

کاری ندید آن که توان در من آفرید
در شوره زار خویش به باران خورم دریغ

غالب شنیده ام ز نظیری که گفته است
«نالم ز چرخ گر نه به افغان خورم دریغ »
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.