۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۷

راهی ست که در دل فتد ار خون رود از دل
ناید به زبان شکوه و بیرون رود از دل

آتش به دمی آب تسلی شود و من
خون گردم ازان تف که به جیحون رود از دل

خواهم که غم از کلبه من گرد برآرد
تا خواهش پیمودن هامون رود از دل

سیل آمد و جوشی زد و در بحر فرو شد
نیرنگ نگاهش چه به افسون رود از دل؟

با من سخن از سستی اوهام سراید
کم خرمی فال همایون رود از دل

شخصش به خیالم نزند پایچه بالا
هر چند ز جوش هوسم خون رود از دل

در طبع دگر ره ندهم هیچ هوس را
گر حسرت اشراق فلاطون رود از دل

گیرم ز تو شرمنده آزرم نباشم
نارفتن مهر تو ز دل چون رود از دل؟

زان شعر که در شکوه خوی تو سرایم
لفظم به زبان ماند و مضمون رود از دل

غالب نبود کشت مرا پاره ابری
جز دود فغانی که به گردون رود از دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.