۲۵۷ بار خوانده شده

بخش ۴۵ - شکوهٔ شاعر

دریغا که بد مهر گردان جهان
ندارد وفا با کسی جاودان

نباید همی بست دل را در وی
که بس نابکارست و بس زشت روی

بسا مهر پیوسته و بسته دل
که او کرد بی کام دل زیر گل

بس اومیدها را که دردل شکست
بسی بندها کو گشاد و ببست

اگر من بگویم که با من چه کرد
چه آورد پیشم زداغ وز درد

بماند عجب هر کس از کار من
خورد تا بجاوید تیمار من

مرا قصه زین طرفه تر اوفتاد
ولیکن نیارم گذشتن بهٔاد

اگر زندگانی بود، آن سمر
بگویم که چون بد همه سر بسر

چه کردند با من ز مکر و حیل
کسانی کشان بود دل پر دغل

ز مرد و زن و پیر و برنا به هم
ز شهری و ترک و ز بیش و ز کم

سپردم بهٔزدان من آن را تمام
کهٔزدان کند حکم روز قیام

ستاند ز هر ناکسی داد من
رسد روز محشر به فریاد من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه
گوهر بعدی:بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.