هوش مصنوعی:
رستم، پهلوان نامدار، خطاب به یاران و دلیران خود میگوید که اگر مجبور به جنگ با بانویی شود، نام آنان را ننگین خواهد کرد. او از نبرد با او اکراه دارد زیرا دلش از جنگ با او به درد میآید. رستم تصمیم میگیرد فرش رنگارنگی را بر سر مرغزار بیندازد و نشانههایی بر آن قرار دهد. او از یارانش میخواهد که درنگ نکنند و به او کمک کنند. یارانش موافقت میکنند و روز بعد، با طلوع خورشید، رستم و گردان ایران به صحرا میروند و فرش گلرنگ را میافکنند. شاه بر تخت مینشیند و نظارهگر پهلوانان میشود. سپس رستم کمربند کیانی را میگشاید.
رده سنی:
12+
متن دارای مضامین حماسی و اساطیری است که ممکن است برای کودکان کمسال پیچیده باشد. همچنین، برخی مفاهیم مانند ننگ و جنگ نیاز به درک بالاتری دارند.
بخش ۲۸ - اقرار کردن رستم با پهلوانان ایران وقبول کردن پهلوانان
چنین گفت رستم کای بخردان
دلیران کارآزموده ردان
شما سربه سر دوستدار منید
همه سرفرازید ویار منید
اگرتان به بانو زجنگ آورم
همه نامتان را به ننگ آورم
شمارا نخواهم ابا او نبرد
که از جنگ او شیرشد دل به درد
همین فرش که افکنده از رنگ رنگ
که یک میل ره پیش او نیست تنگ
بیندازمش بر سر مرغزار
نشانم برو چارصد نامدار
به فرمان دادار جان آفرین
که او داد ما را ره داد و دین
چوبرجا بیارند یکسر درنگ
بیایم گشایم برین فرش چنگ
برافشانمش هرکه بر فرش ماند
درخت نشاطش به گیتی نشاند
به دامادیم هست شایسته او
بگفتند هرکس که گفتی نکو
ببودند آن روز و آن شب مگر
کسی رای دیگر نیفکند بر
دگر روز خورشید عالم ز چهر
منور نمود او زمین و سپهر
ازین زاویه تیره شبگیر گیر
به آفاق بنمود مویی چو شیر
سپهبد به اسب اندر آورد پای
بجستند گردان ایران زجای
به شهر اندرون کوس بنواختند
درفش کیانی برافراختند
چو خورشید یک نیزه بالا کشید
تهمتن یلان را به صحرا کشید
فکندند آن فرش گلرنگ نیز
نشستند گردان به هم در ستیز
به تخت کئی شاد بنشست شاه
همی کرد بر پهلوانان نگاه
زن و مرد بگرفته بد دشت و در
که نظارگی بد قضا و قدر
پس آنگاه آن نامور پهلوان
گشاد آن کیانی کمر برمیان
دلیران کارآزموده ردان
شما سربه سر دوستدار منید
همه سرفرازید ویار منید
اگرتان به بانو زجنگ آورم
همه نامتان را به ننگ آورم
شمارا نخواهم ابا او نبرد
که از جنگ او شیرشد دل به درد
همین فرش که افکنده از رنگ رنگ
که یک میل ره پیش او نیست تنگ
بیندازمش بر سر مرغزار
نشانم برو چارصد نامدار
به فرمان دادار جان آفرین
که او داد ما را ره داد و دین
چوبرجا بیارند یکسر درنگ
بیایم گشایم برین فرش چنگ
برافشانمش هرکه بر فرش ماند
درخت نشاطش به گیتی نشاند
به دامادیم هست شایسته او
بگفتند هرکس که گفتی نکو
ببودند آن روز و آن شب مگر
کسی رای دیگر نیفکند بر
دگر روز خورشید عالم ز چهر
منور نمود او زمین و سپهر
ازین زاویه تیره شبگیر گیر
به آفاق بنمود مویی چو شیر
سپهبد به اسب اندر آورد پای
بجستند گردان ایران زجای
به شهر اندرون کوس بنواختند
درفش کیانی برافراختند
چو خورشید یک نیزه بالا کشید
تهمتن یلان را به صحرا کشید
فکندند آن فرش گلرنگ نیز
نشستند گردان به هم در ستیز
به تخت کئی شاد بنشست شاه
همی کرد بر پهلوانان نگاه
زن و مرد بگرفته بد دشت و در
که نظارگی بد قضا و قدر
پس آنگاه آن نامور پهلوان
گشاد آن کیانی کمر برمیان
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۷ - تنگ آمدن شاه کیکاوس از پهلوانان ایران و طلب کردن رستم را
گوهر بعدی:بخش ۲۹ - نالیدن رستم از درگاه خداوند و زور خواستن او (و) و گوشه فرش گرفتن و پرت کردن، پهلوانان را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.