هوش مصنوعی:
در این متن، داستانی حماسی و شاعرانه از یک پهلوان به نام فرامرز و ملاقات او با کید هندی روایت میشود. کید هندی، که پادشاه هندوستان است، با احترام و تجلیل از فرامرز استقبال میکند و او را به کاخ مجلل خود دعوت میکند. در کاخ، جشنهایی با باده، موسیقی و هدایای گرانبها برگزار میشود. فضای کاخ و شهر با زر و گوهر آراسته شده و توصیفهای شاعرانه از زیباییها و شکوه آن ارائه میشود. در نهایت، پس از یک هفته جشن و پایکوبی، فرامرز و همراهانش به کاخ کید بازمیگردند و به یاد رستم و شاه کیانی میافتند.
رده سنی:
15+
این متن دارای زبان پیچیده و کهن است و درک آن نیازمند آشنایی با ادبیات حماسی و فرهنگ باستانی ایران دارد. همچنین، مفاهیم و توصیفهای آن برای کودکان کمسنوسال ممکن است نامفهوم یا خستهکننده باشد.
بخش ۶۸ - آمدن کید،پیش فرامرز و بردن فرامرز را به شهر خویش
چو بشنید زین گونه کید گزین
فرود آمد از تخت و برشد به زین
زدل، کینه و درد و غم دور کرد
به پیش اندران پاک دستورکرد
زترکان به پیش اندران ده هزار
گرانمایه با گوهر و نامدار
خبرشد به نزد شبان و رمه
پذیره فرستاد لشکرهمه
چو آمد برابر گو نامدار
بدیدند آن تخت گوهر نگار
پذیره شدش پهلوان، چندگام
ابا باده و رود و زرینه جام
بدو کید هندی گرفت آفرین
که ای نامور پهلوان زمین
به خوبی رسیدی تواز سیستان
زروی تو فرخنده هندوستان
مرا مرز هند است و شاهنشهی
کمر بسته ما پیش تو چون رهی
مرا مرز وبوم و تو را تاج وتخت
مرا گنج و لشکر،تو را فر وبخت
فرامرز، شاه و کمر بسته،کید
سپاهت عقاب و جهان، جمله صید
همانی بدین رای و فرهنگ وهوش
چو مه گشتی اکنون تو بر بد مکوش
بگفت این و بوسید روی زمین
به بر درگرفتش دلیر گزین
بگفتند و رفتند زی بارگاه
همان کید هندی،دلیران شاه
برآمد به تخت مهی پهلوان
اباکید هندی روشن روان
یکی هفته با باده و رود و جام
نشستند و وز کی گرفتند جام
پس از هفته ای رود وآرام و صید
خرامان برفتند زی کاخ کید
زهرکاخ و روزن برآمد نثار
ز آذین همه شهر چون نو بهار
چو آمد زرافشان هم از کوی و در
تو گفتی که زر شد زمین سر به سر
هوا سر به سر عود و عنبرگرفت
زمین از درم دست بر سرگرفت
تو گفتی هوا مشک بر دامنست
جهان،پرهمه نافه پیراهنست
همه بام و دیوار و در، چون بهشت
برافشانده زر را به دیوار خشت
نثارش همه زرو مشک و عبیر
بساطی بیفکنده یکسر حریر
فرامرز چون شد به کاخ مهی
پدید آمد آن ساز شاهنشهی
رواقی به گردون برآورده بود
زمرمر بساطیش گسترده بود
فروبسته این راه از آبنوس
درو لعل مانند چشم خروس
زسیم و زبرجد دری ساخته
زر و حلقه ها در وی انداخته
چو رفتی یکی کی نشین از رخام
همه مرمر وصندل وعود خام
هزارش همه خشت بد زر و سیم
موکل درو درهای یتیم
زمین سر به سر فرش ابریشمین
یکایک چو خلد برین،نازنین
یکی تخت فیروزه در وی بلند
برآمد به تخت مهی ارجمند
کمربسته چون کید و اروند شاه
چو طهمور و شه مرد و هندی سپاه
گل ولاله بد بیکران ریخته
رمین، مشک وعنبر برآمیخته
می لعل خورده چو شد در میان
به جوش آمد از می دو چشم کیان
بدین گونه یک هفته با میگسار
نشسته به سر شد همه روزگار
زباغ و تماشا واز جام می
همی یاد رستم بد و شاه کی
فرود آمد از تخت و برشد به زین
زدل، کینه و درد و غم دور کرد
به پیش اندران پاک دستورکرد
زترکان به پیش اندران ده هزار
گرانمایه با گوهر و نامدار
خبرشد به نزد شبان و رمه
پذیره فرستاد لشکرهمه
چو آمد برابر گو نامدار
بدیدند آن تخت گوهر نگار
پذیره شدش پهلوان، چندگام
ابا باده و رود و زرینه جام
بدو کید هندی گرفت آفرین
که ای نامور پهلوان زمین
به خوبی رسیدی تواز سیستان
زروی تو فرخنده هندوستان
مرا مرز هند است و شاهنشهی
کمر بسته ما پیش تو چون رهی
مرا مرز وبوم و تو را تاج وتخت
مرا گنج و لشکر،تو را فر وبخت
فرامرز، شاه و کمر بسته،کید
سپاهت عقاب و جهان، جمله صید
همانی بدین رای و فرهنگ وهوش
چو مه گشتی اکنون تو بر بد مکوش
بگفت این و بوسید روی زمین
به بر درگرفتش دلیر گزین
بگفتند و رفتند زی بارگاه
همان کید هندی،دلیران شاه
برآمد به تخت مهی پهلوان
اباکید هندی روشن روان
یکی هفته با باده و رود و جام
نشستند و وز کی گرفتند جام
پس از هفته ای رود وآرام و صید
خرامان برفتند زی کاخ کید
زهرکاخ و روزن برآمد نثار
ز آذین همه شهر چون نو بهار
چو آمد زرافشان هم از کوی و در
تو گفتی که زر شد زمین سر به سر
هوا سر به سر عود و عنبرگرفت
زمین از درم دست بر سرگرفت
تو گفتی هوا مشک بر دامنست
جهان،پرهمه نافه پیراهنست
همه بام و دیوار و در، چون بهشت
برافشانده زر را به دیوار خشت
نثارش همه زرو مشک و عبیر
بساطی بیفکنده یکسر حریر
فرامرز چون شد به کاخ مهی
پدید آمد آن ساز شاهنشهی
رواقی به گردون برآورده بود
زمرمر بساطیش گسترده بود
فروبسته این راه از آبنوس
درو لعل مانند چشم خروس
زسیم و زبرجد دری ساخته
زر و حلقه ها در وی انداخته
چو رفتی یکی کی نشین از رخام
همه مرمر وصندل وعود خام
هزارش همه خشت بد زر و سیم
موکل درو درهای یتیم
زمین سر به سر فرش ابریشمین
یکایک چو خلد برین،نازنین
یکی تخت فیروزه در وی بلند
برآمد به تخت مهی ارجمند
کمربسته چون کید و اروند شاه
چو طهمور و شه مرد و هندی سپاه
گل ولاله بد بیکران ریخته
رمین، مشک وعنبر برآمیخته
می لعل خورده چو شد در میان
به جوش آمد از می دو چشم کیان
بدین گونه یک هفته با میگسار
نشسته به سر شد همه روزگار
زباغ و تماشا واز جام می
همی یاد رستم بد و شاه کی
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۷ - سخن گفتن دستور کید، فرامرز را
گوهر بعدی:بخش ۶۹ - درخواستن فرامرز ا زکید هندی به جهت هر دو دختران او (و)دادن کید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.