هوش مصنوعی:
پهلوانی از مرز و کشور خود خارج میشود و به سمت باختر میرود. پس از گذر از خشکی، به دریای بیکران میرسد که به دریای چین متصل است. او چهل کشتی آماده میکند و به همراه مردمی پاکیزهکیش به دریا میزند. پس از شش ماه سفر، تندبادی شدید کشتیها را پراکنده میکند و سپهبد فرامرز به همراه همراهانش به جزیرهای زیبا و پرنعمت میرسند. در آنجا با موجوداتی عجیب روبرو میشوند که سرشان مانند اسب و تنشان مانند انسان است. پهلوان از دیدن آنها غمگین میشود و از خداوند کمک میخواهد. در نهایت، خداوند به او لطف میکند و راهی برایش میگشاید.
رده سنی:
12+
متن دارای عناصر حماسی و اساطیری است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی مفاهیم مانند جدایی، رنج و درخواست کمک از خداوند نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
بخش ۱۴۳ - رفتن فرامرز به سوی باختر و پراکنده شدن لشکر ایرانیان در کشتی از یکدگر
چوآمد از آن مرز و کشور به در
عنان کرد پیچان سوی باختر
زخشکی از آن پس به دریا رسید
یکی بی کران ژرف دریا بدید
که پیوسته بود او به دریای چین
تو گفتی که غرقست در وی زمین
به یک سال کشتی گذشتی برآن
بفرمود گرد جهان پهلوان
چهل پاره کشتی بپرداختند
بدان ژرف دریا برانداختند
زچین و زما چین برآورد پیش
به آب اندرون مرد پاکیزه کیش
چو شش مه در آن ژرف دریا برفت
ازآن پس که ماه اندرآمد به هفت
برآمد زناگه یکی تندباد
که ملاح از آن سو نبودش به یاد
همه کشتی از هم پراکنده کرد
زدریا و کشتی برآورد گرد
سپاه و سپهبد زهم دور کرد
دل وجان آن جمله رنجورکرد
از آن باد،یکسر پریشان شدند
زدرد جدایی خروشان شدند
سپهبد فرامرز با جفت خویش
ابا پیر ملاح دلگشته ریش
به جایی فتادند همچون بهشت
جزیری پر از مردم و پر زکشت
همه بیشه پر بود از میوه زار
همه کوه و هامون پر از لاله زار
سوی آن جزیره نهادند روی
خروشان از آن درد و از های وهوی
چو کشتی زدریا کنار آورید
بسی مردم آمد در آنجا پدید
سران همچو اسب و به تن،آدمی
دل پهلوان گشت از ایشان غمی
از آن اسب چهران تنی سی وچل
برفتند نزدیک آن شیر دل
ستایش نمودند بر پهلوان
زبانشان ندانست مرد جوان
پر از غم شدش دل زگفتار شان
ندانست و آگه نه از کارشان
نیایش بسی کرد و نالید زار
خروشید در پیش پروردگار
زجان آفرین خواست روز بهی
که پیش آردش خوبی وفرهی
ببخشید یزدان به فیروز و راد
دربسته بر روی او برگشاد
عنان کرد پیچان سوی باختر
زخشکی از آن پس به دریا رسید
یکی بی کران ژرف دریا بدید
که پیوسته بود او به دریای چین
تو گفتی که غرقست در وی زمین
به یک سال کشتی گذشتی برآن
بفرمود گرد جهان پهلوان
چهل پاره کشتی بپرداختند
بدان ژرف دریا برانداختند
زچین و زما چین برآورد پیش
به آب اندرون مرد پاکیزه کیش
چو شش مه در آن ژرف دریا برفت
ازآن پس که ماه اندرآمد به هفت
برآمد زناگه یکی تندباد
که ملاح از آن سو نبودش به یاد
همه کشتی از هم پراکنده کرد
زدریا و کشتی برآورد گرد
سپاه و سپهبد زهم دور کرد
دل وجان آن جمله رنجورکرد
از آن باد،یکسر پریشان شدند
زدرد جدایی خروشان شدند
سپهبد فرامرز با جفت خویش
ابا پیر ملاح دلگشته ریش
به جایی فتادند همچون بهشت
جزیری پر از مردم و پر زکشت
همه بیشه پر بود از میوه زار
همه کوه و هامون پر از لاله زار
سوی آن جزیره نهادند روی
خروشان از آن درد و از های وهوی
چو کشتی زدریا کنار آورید
بسی مردم آمد در آنجا پدید
سران همچو اسب و به تن،آدمی
دل پهلوان گشت از ایشان غمی
از آن اسب چهران تنی سی وچل
برفتند نزدیک آن شیر دل
ستایش نمودند بر پهلوان
زبانشان ندانست مرد جوان
پر از غم شدش دل زگفتار شان
ندانست و آگه نه از کارشان
نیایش بسی کرد و نالید زار
خروشید در پیش پروردگار
زجان آفرین خواست روز بهی
که پیش آردش خوبی وفرهی
ببخشید یزدان به فیروز و راد
دربسته بر روی او برگشاد
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۶۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۴۲ - برداشتن فرامرز،گنج گرشاسب را
گوهر بعدی:بخش ۱۴۴ - دیدن فرامرز،بازارگان و گفتن او به فرامرز از سیمرغ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.