هوش مصنوعی:
در این متن، فردی از ترس جانش از سپاه فرار میکند و به سمت اسب شاه میتازد. سپاه او را خسته و زخمی مییابند و بر اسبش سوارش میکنند و به سرعت میبرند. سپس او را به دلیل خستگی شدید بستند و به او گفتند که دشمن به جایی رسیده که حتی اگر مرغ شود نمیتواند پرواز کند. او در زیر کوهی بلند گرفتار شده و هر لحظه ترس از جان و آسیب دارد. به او توصیه میشود که صبر کند تا سپاه پدرش برسد و در نبرد با دشمن، آنها را شکست دهند. در نهایت، وقتی سپاه از چین به خسرو میرسد، هیچ یک از سپاهیان دشمن زنده نمیماند و کارشان آشکار میشود. آتبین نیز پس از بازگشت، در فکر فرو میرود و پیش پدرش میرود و او را از نبرد آگاه میکند. پدرش عصبانی میشود و آتبین را جادوگر میخواند و میگوید که نباید با او نبرد کرد. او پیشنهاد میکند تا سپاه از چین برسد و کار دشمن را تباه کند. شب میشود و همه پراکنده میشوند و میخوابند.
رده سنی:
12+
متن دارای مضامین حماسی و نبرد است که ممکن است برای کودکان کمسنوسال پیچیده یا نامناسب باشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات قدیمی ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۸۰ - گریختن کوش
گریزان شد از بیم جان زی سپاه
همی تاخت او تا برِ اسب شاه
سپاهش دگر باره بشتافتند
مر او را چنان خسته دریافتند
بر اسبش نشاندند بردند تیز
چنان لشکری زآتبین در گریز
ببستند پس خستگیهاش سخت
بدو هر کسی گفت کای نیکبخت
ز تو کار دشمن به جایی رسید
که گر مرغ گردد نشاید پرید
گرفتار در زیر کوهی بلند
همی هر زمان بیم جان و گزند
به جانت چرا کرد باید خطر
بمان تا بیاید سپاه پدر
چو لشکر بیاید به یک کارزار
برآریم از این ناسپاسان دمار
چو جان را همی کوشد این بدگهر
تو در کار او رنج چندین مبر
همان شب شود کار ایشان پدید
که لشکر ز چین سوی خسرو رسید
نماند یکی زنده زایران سپاه
به فرّ تو پیدا شود کام شاه
وزآن روی چون آتبین گشت باز
در اندیشه بود آن شب دیرباز
وز این روی شد کوش پیش پدر
ز ناورد کرد آگهش در بدر
دژم گشت و گفت آتبین جادو است
ز پاکی و پرمایگی یک سو است
نبایست با او نبرد آزمود
کز او بهر ما نیست جز تیره دود
بمان تا فراز آید از چین سپاه
چو آید، شود کار دشمن تباه
شب آمد پراگنده گشتند و کوش
بخفت و برآسود و آمد بهوش
همی تاخت او تا برِ اسب شاه
سپاهش دگر باره بشتافتند
مر او را چنان خسته دریافتند
بر اسبش نشاندند بردند تیز
چنان لشکری زآتبین در گریز
ببستند پس خستگیهاش سخت
بدو هر کسی گفت کای نیکبخت
ز تو کار دشمن به جایی رسید
که گر مرغ گردد نشاید پرید
گرفتار در زیر کوهی بلند
همی هر زمان بیم جان و گزند
به جانت چرا کرد باید خطر
بمان تا بیاید سپاه پدر
چو لشکر بیاید به یک کارزار
برآریم از این ناسپاسان دمار
چو جان را همی کوشد این بدگهر
تو در کار او رنج چندین مبر
همان شب شود کار ایشان پدید
که لشکر ز چین سوی خسرو رسید
نماند یکی زنده زایران سپاه
به فرّ تو پیدا شود کام شاه
وزآن روی چون آتبین گشت باز
در اندیشه بود آن شب دیرباز
وز این روی شد کوش پیش پدر
ز ناورد کرد آگهش در بدر
دژم گشت و گفت آتبین جادو است
ز پاکی و پرمایگی یک سو است
نبایست با او نبرد آزمود
کز او بهر ما نیست جز تیره دود
بمان تا فراز آید از چین سپاه
چو آید، شود کار دشمن تباه
شب آمد پراگنده گشتند و کوش
بخفت و برآسود و آمد بهوش
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۷۹ - جنگ آتبین و کوش و پیروزی آتبین
گوهر بعدی:بخش ۸۱ - آمدن سپاه از چین و تدبیر آتبین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.