هوش مصنوعی:
متن روایتگر داستان پادشاهی است که پس از پیروزی بر دشمنان و کسب قدرت، به آرامش و ثروت دست مییابد. او در باغها و ایوانهای خود با یارانش به عیش و نوش مشغول میشود و هدایایی از سراسر جهان دریافت میکند. با این حال، قدرت او را فاسد میکند و از راه عدالت و دین خارج میشود. او به ستمگری و خونریزی روی میآورد، از نیکی دور میشود و به مردم ظلم میکند. نشانههای اهریمنی در او آشکار میشود و ترس و شرم از او رخت برمیبندد. مردم تحت ستم او به درگاه خداوند دعا میکنند تا از شر او نجات یابند.
رده سنی:
15+
متن دارای مضامین عمیق اخلاقی و اجتماعی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، توصیفهای ظلم و ستم ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.
بخش ۱۳۱ - بیدادگری کوش در چین
ز دشمن چو ایمن شد و کام یافت
شب و روز آرام و شادی بیافت
همه ساله با دل پرستان خویش
در ایوان و باغ و گلستان خویش
به پیشش سرود و می و نای بود
که گردون به کامش دلارای بود
ز شاهان توران و مکران و روم
ز هند و ز خاور ز هر مرز و بوم
فرستاده و ساو و باز آمدش
ز هر جای گنجی فراز آمدش
نهادند گردن به فرمانبری
دگرگونه شد کوش از آن داوری
بگشت از ره دین و آیین و داد
به بیداد دست و زبان برگشاد
سر از چنبر مهر بیرون کشید
همی بستد از مردمان هرچه دید
ستمکار و خونریز و بی باک شد
ز نیکی دل و دست او پاک شد
نشان جست روزی از آن خوبروی
شب آمد، ستم کرد و بستد ز شوی
ز ره کودک خوب را برگرفت
دلارای هم ماده هم نر گرفت
نیارست دستور دادنش پند
نه در سالیان کرد کمتر گزند
همه چین به ویرانی آورد روی
ز بیدادگر کوش وارونه خوی
نه بر زن نه برخواسته ایمنی
از او آشکارا شد آهرمنی
نه در دلْش ترس و نه در دیده شرم
نه آزرم مردم نه گفتار نرم
چو ترس دل و شرم دیده نماند
توانی همه کارها را تو راند
بترسان دلت گر تو گویی مهربان
نگر تا نگیرندت اندر میان
چو دل با زبان گشت یکتا و راست
رسیدی به کام و دو گیتی تو راست
به سختی رسیدند مردم ز کوش
نیارست کردن کس از وی خروش
سپاهی همان مردم زیر دست
همانا که از او بلاکش تر است
نیایش کنان پیش یزدان پاک
همه برنهادند دیده به خاک
که دارای دادی و پروردگار
بدِ کوشِ وارون ز ما باز دار
شب و روز آرام و شادی بیافت
همه ساله با دل پرستان خویش
در ایوان و باغ و گلستان خویش
به پیشش سرود و می و نای بود
که گردون به کامش دلارای بود
ز شاهان توران و مکران و روم
ز هند و ز خاور ز هر مرز و بوم
فرستاده و ساو و باز آمدش
ز هر جای گنجی فراز آمدش
نهادند گردن به فرمانبری
دگرگونه شد کوش از آن داوری
بگشت از ره دین و آیین و داد
به بیداد دست و زبان برگشاد
سر از چنبر مهر بیرون کشید
همی بستد از مردمان هرچه دید
ستمکار و خونریز و بی باک شد
ز نیکی دل و دست او پاک شد
نشان جست روزی از آن خوبروی
شب آمد، ستم کرد و بستد ز شوی
ز ره کودک خوب را برگرفت
دلارای هم ماده هم نر گرفت
نیارست دستور دادنش پند
نه در سالیان کرد کمتر گزند
همه چین به ویرانی آورد روی
ز بیدادگر کوش وارونه خوی
نه بر زن نه برخواسته ایمنی
از او آشکارا شد آهرمنی
نه در دلْش ترس و نه در دیده شرم
نه آزرم مردم نه گفتار نرم
چو ترس دل و شرم دیده نماند
توانی همه کارها را تو راند
بترسان دلت گر تو گویی مهربان
نگر تا نگیرندت اندر میان
چو دل با زبان گشت یکتا و راست
رسیدی به کام و دو گیتی تو راست
به سختی رسیدند مردم ز کوش
نیارست کردن کس از وی خروش
سپاهی همان مردم زیر دست
همانا که از او بلاکش تر است
نیایش کنان پیش یزدان پاک
همه برنهادند دیده به خاک
که دارای دادی و پروردگار
بدِ کوشِ وارون ز ما باز دار
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۳۰ - نامه کردن کوش به سوی ضحّاک و دادن خبر مرگ بهک
گوهر بعدی:بخش ۱۳۲ - بازگشت آتبین به بسیلا به نزد طیهور شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.