۱۷۵ بار خوانده شده

بخش ۲۲۸ - بازگشت جاسوس کوش از ایران

سواری که از چین فرستاده بود
به ایران و پندش بسی داده بود

بیامد، بیاورد یکسر نشان
ز شاه و دلیران و گردنکشان

چنین گفت کان شهریار بلند
ندارد سرِ رزم و رای گزند

به داد و دهش دل نهاده ست شاه
پراگنده بر گرد گیتی سپاه

به ایران همه کشور آباد کرد
جهان را پر از بخشش و داد کرد

به ایران زمین بر پراگند گنج
تهی کرد گنج و بکاهید رنج

شب و روز دل بسته در کار مرد
شکسته دلِ کین به آزار و درد

دل کوش از آن شادمان گشت و گفت
که با اختر نیک بادی تو جُفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۲۷ - پشیمانی کوش از کشتن نگارین
گوهر بعدی:بخش ۲۲۹ - کوش دعوی خدایی می کند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.