۲۰۶ بار خوانده شده

بخش ۳۴۰ - گریختن کوش به خاوران

سراسیمه لشکر همی تاخت کوش
ز زخم منوچهر بی فرّ و هوش

ز گرز گران استخوان کوفته
دل و روزگارش بر آشوفته

دل اندیشه ناک از منوچهر شاه
به درگاه خواند آن دلاور سپاه

سوی خاوران رفت و نیرنگ کرد
زمانی مدارا، گهی جنگ کرد

همه مهتران را به فرمانبری
برآورد و کوتاه شد داوری

چو آگاه شد قارن از کار او
سپه کرد و شد سوی پیگار او

به دشتی دو لشکر برابر شدند
سوی دسته ی تیغ و خنجر شدند

چو رزم آزمودند یکچند گاه
شکن بود بر قارن رزمخواه

گریزان به روم آمد از دست کوش
نه با مرد زور و نه با اسب توش

وزآن پس ز شاهان با دسترس
چخیدن نیارست با کوش کس

نه قارن دگر شد سوی جنگ او
که سیر آمد از جنگ و نیرنگ او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۳۹ - دادن منشور روم و توران به قارن و شاپور و بازگشت منوچهر به ایران
گوهر بعدی:بخش ۳۴۱ - عاشق شدن کوش بر دختر خود و کشتن دختر، و خواندن مردم به بت پرستی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.