۲۰۰ بار خوانده شده

بخش ۳۵۰ - راندن پیر، کوش را، و پشیمان شدن کوش

ز گفتار او کوش شد تنگدل
بزد اسب و برگشت خوار و خجل

چو بهری از آن بیشه ببرید راه
پُر اندیشه شد مغزِ سرگشته راه

گر آباد جایی ست، این مرد پیر
نگوید همی این سخن خیره خیر

همانا که دیر است تا ایدر است
هم از بهر کاری به رنج اندر است

همی داند او راه آباد جای
نباشد همی مرمرا رهنمای

اگر من از او بازگردم چنین
زیانی نباشد مر او را از این

نباید که این خانه بار دگر
نیابم، نیارم من این ره به در

گر من در این بیشه گردم هلاک
چنین مرد را از هلاکم چه باک

از ایدر گذشتن مرا روی نیست
که در بیشه بیش از تگاپوی نیست

بکوشم به هر چاره تا مرد پیر
مگر باشد از بد مرا دستگیر

بگشت از ره و بر در کاخ شد
چو با پیر فرزانه گستاخ شد

چو آواز دادش، برآمد به بام
بدو گفت ای تیره دل مرد خام

چو بودت، چرا بازگشتی ز راه
نیابی همانا همی تخت و گاه

بدو گفت کای مرد پاکیزه رای
یکی مردمی کن مرا ره نمای

چه باشد مرا گر تو یاری دهی
وز این بیشه ام رستگاری دهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۴۹ - دیدن کاخی آباد و گفتگوی کوش آفریننده ی جهان با پیری فرزانه
گوهر بعدی:بخش ۳۵۱ - سخنان پیر فرزانه با کوش درباره ی آفریدگار جهان و جهانیان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.