۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳

هر زمان دل را هوای کوی جانان بر سر است
ذوق جانبازی است دل را تا مرا جان در بر است

کوه را خون جگر شد آب در راه فنا
شاهد این رمز، اندوه دل و چشم تر است

ای جمالت جنت و سرو قدت طوبای او
وی زنخدان تو زمزم، ای دهانت کوثر است

گر از‌ آن مژگان آن رخساره می خواهی مراد
نقد جانی هست اینک سنجر است و خنجر است

عقبهٔ هستی چو طی خواهی کنی میخانه رو
تا به ملک نیستی یک ساغر می رهبر است

عشقبازی گر نه آیین مسلمانی بود
اندرین بتخانه پس اول سعیدا کافر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.