۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۳

ز عالمش چه خبر آن که او پریشان نیست
ندیده لذت سر ما تنی که عریان نیست

سفال خانهٔ ما بشکند سر فغفور
که مور کلبهٔ ما کمتر از سلیمان نیست

چو باده خون جگر نوش و ذوق را دریاب
چه نشئه ها که در این آب صاف پنهان نیست

مرا در آینهٔ دل نمود جانان عکس
که هیچ آینه را تاب و طاقت آن نیست

به خاک پای تو در دل چه گوشه ها خالی است
گمان مبر که در این خانه جای مهمان نیست

به هر خیال چو معنی سراسری رفتم
کدام سینه که از داغ او گلستان نیست؟

به غیر یار سعیدا در این سرای خیال
همیشه کیست که از کرده ها پشیمان نیست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.