۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۴

چون من بلندنظر گاه گاه می افتد
نظر به همتم از سر کلاه می افتد

چه رمزهای نهانی نمی کنند به هم
به هم چو شاه و گدا را نگاه می افتد

خوشم به گریه ولی قطره ها چو آبله ای
قدم نمانده به پای نگاه می افتد

خوشم به سرو روانی که با دو دست به گردن
شراب خورده و خواه و نخواه می افتد

مدار آینه را رو به روی شاهسواری
عنان هوش ز دست نگاه می افتد

ز دستگیری یاران که خوشدل است که یوسف
چو شد خلاص ز گرگان به چاه می افتد

چو جوز خام سعیدا نشان بی مغزی است
هر آن سری که به قید کلاه می افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.