۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۸

ترک دنیا کن و از دنیا ملاف
چند باشی چون زنان زیر لحاف

جوهرش کی می نماید با کسی
تیغ تا بیرون نیاید از غلاف

هستی ات تل بزرگی گشته است
چند خواهی کرد این تل را طواف

گر [همایی]خود تو سیمرغی شوی
چون برآیی بر سر این کوه قاف

گر به نفست برنمی آیی به زور
چون توانی کرد با غیری مصاف؟

بندگی کن بندگی کن بندگی
هیچ کس از بندگی نامد معاف

نشئه ای سرشار دارد شعر ما
این شراب از پردهٔ دل گشته صاف

او غفور است ای سعیدا می بنوش
با کریمان کار باشد لاتخاف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.