هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از حافظ، به زیباییهای معشوق، درد فراق، وصف عشق الهی و مفاهیم عمیق فلسفی میپردازد. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا مانند زلف معشوق، کمان ابرو، و چهرهٔ ماهروی او، احساسات خود را بیان میکند. همچنین، مفاهیمی مانند عدالت، تقدیر، و عشق جاودانه در این شعر به چشم میخورد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از استعارهها و اشارات عاشقانه نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۲
نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را
گویا که به تصویر کشیده است کمان را
هرگز نه گشوده است و نه بسته است مه من
از ناز، میان را وز انداز دهان را
عمری است که در دامن زلف تو زدم دست
شاید که به چنگ آورم آن موی میان را
ای بی خبران از غم او مرده دلانید
جز مرگ چه تعبیر بود خواب گران را
در دور رخت روی نداده دل جمعی
زلف تو و بخت من و چشم نگران را
تا جوهر معنی نزند جوش به خاطر
زنهار مده آب سخن، تیغ زبان را
روی تو ندیدیم و به کویت نرسیدیم
هر چند دویدیم سراسر دو جهان را
مه از خط فرمان تو بیرون نه برآمد
خورشید در این دایره پیچید عنان را
تا زلف تو زنجیر عدالت به میان بست
فرقی نتوان کرد ز هم پیر و جوان را
گر از لب شیرین تو یک نکته بگویند
از یاد رود کندن کان کوهکنان را
گردون اثر مهر تو آورد و مه نو
شد مشتری و برد به هم سود و زیان را
عشقت که دو عالم به دو انگشت، فنا کرد
اثبات یکی کرد خدای دو جهان را
بحر از نظر جاذبه یک قطرهٔ اشکی است
گردی است که افشانده ز پا ریگ روان را
گردون چه خبر دارد و دوران چه شناسد
حق نظر و دود دل سوختگان را
چشم تو مگر نشئه دهد باده کشان را
تیغ تو مگر آب دهد تشنه لبان را
از بسکه به جان آمده ایم از غم آن شوخ
ما دوست نداریم بجز دشمن جان را
طالع شده تا مهر تو از مشرق امید
شد روز شب تیرهٔ دین مغربیان را
هر حکم که رانده قلم معجزهٔ تو
در ضبط درآورده زمین را و زمان را
دادی تو منادی که در این موسم دلکش
دارند گلو را و ببندند دهان را
تا شام به روی همه از مشرق و مغرب
بستند در قلعهٔ شهر رمضان را
کردند برای تبع و آل تو پیدا
آراسته با زینت و فر خلد جنان را
بربست لب از وصف کمال تو سعیدا
حاجت نبود مدح صفات تو بیان را
گویا که به تصویر کشیده است کمان را
هرگز نه گشوده است و نه بسته است مه من
از ناز، میان را وز انداز دهان را
عمری است که در دامن زلف تو زدم دست
شاید که به چنگ آورم آن موی میان را
ای بی خبران از غم او مرده دلانید
جز مرگ چه تعبیر بود خواب گران را
در دور رخت روی نداده دل جمعی
زلف تو و بخت من و چشم نگران را
تا جوهر معنی نزند جوش به خاطر
زنهار مده آب سخن، تیغ زبان را
روی تو ندیدیم و به کویت نرسیدیم
هر چند دویدیم سراسر دو جهان را
مه از خط فرمان تو بیرون نه برآمد
خورشید در این دایره پیچید عنان را
تا زلف تو زنجیر عدالت به میان بست
فرقی نتوان کرد ز هم پیر و جوان را
گر از لب شیرین تو یک نکته بگویند
از یاد رود کندن کان کوهکنان را
گردون اثر مهر تو آورد و مه نو
شد مشتری و برد به هم سود و زیان را
عشقت که دو عالم به دو انگشت، فنا کرد
اثبات یکی کرد خدای دو جهان را
بحر از نظر جاذبه یک قطرهٔ اشکی است
گردی است که افشانده ز پا ریگ روان را
گردون چه خبر دارد و دوران چه شناسد
حق نظر و دود دل سوختگان را
چشم تو مگر نشئه دهد باده کشان را
تیغ تو مگر آب دهد تشنه لبان را
از بسکه به جان آمده ایم از غم آن شوخ
ما دوست نداریم بجز دشمن جان را
طالع شده تا مهر تو از مشرق امید
شد روز شب تیرهٔ دین مغربیان را
هر حکم که رانده قلم معجزهٔ تو
در ضبط درآورده زمین را و زمان را
دادی تو منادی که در این موسم دلکش
دارند گلو را و ببندند دهان را
تا شام به روی همه از مشرق و مغرب
بستند در قلعهٔ شهر رمضان را
کردند برای تبع و آل تو پیدا
آراسته با زینت و فر خلد جنان را
بربست لب از وصف کمال تو سعیدا
حاجت نبود مدح صفات تو بیان را
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.