۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

تا پریشان نکند زلف ترا باد صبا
متصور نشود حالت جمعیت ما

موکشان برد مرا عشق ز مسجد بکنشت
الله الله،چه تفاوت، زکجا تا بکجا؟

هرچه در وصف توگفتند، زمه تا ماهی
سخنی بود بنسبت ز سمک تا بسما

راست ناید بقلم، گرد و جهان شرح دهند
تا قیامت صفت عشق من و حسن ترا

شاهد جان منی، پیش جمالت چون شمع
دارم امشب هوس سوختن از سر تا پا

دوش گفتی که: در آیینه رخساره من
بخدا می نگری؟ گفتم: آری بخدا

دل قاسم ز سر جان گرامی برخاست
به وفاداری حسن تو، زهی حسن وفا!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.