۶۹۲ بار خوانده شده

بهای نیکی

بزرگی داد یک درهم گدا را
که هنگام دعا یاد آر ما را

یکی خندید و گفت این درهم خرد
نمی‌ارزید این بیع و شرا را

روان پاک را آلوده مپسند
حجاب دل مکن روی و ریا را

مکن هرگز بطاعت خودنمائی
بران زین خانه، نفس خودنما را

بزن دزدان راه عقل را راه
مطیع خویش کن حرص و هوی را

چه دادی جز یکی درهم که خواهی
بهشت و نعمت ارض و سما را

مشو گر ره شناسی، پیرو آز
که گمراهیست راه، این پیشوا را

نشاید خواست از درویش پاداش
نباید کشت، احسان و عطا را

صفای باغ هستی، نیک کاریست
چه رونق، باغ بیرنگ و صفا را

به نومیدی، در شفقت گشودن
بس است امید رحمت، پارسا را

تو نیکی کن بمسکین و تهیدست
که نیکی، خود سبب گردد دعا را

از آن بزمت چنین کردند روشن
که بخشی نور، بزم بی ضیا را

از آن بازوت را دادند نیرو
که گیری دست هر بیدست و پا را

از آن معنی پزشکت کرد گردون
که بشناسی ز هم درد و دوا را

مشو خودبین، که نیکی با فقیران
نخستین فرض بودست اغنیا را

ز محتاجان خبر گیر، ایکه داری
چراغ دولت و گنج غنا را

بوقت بخشش و انفاق، پروین
نباید داشت در دل جز خدا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بهای جوانی
گوهر بعدی:بی آرزو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.