هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و دلدادگی خود به معشوق می‌گوید و از رنج‌ها و پریشانی‌هایی که به خاطر این عشق متحمل شده است سخن می‌راند. او از اشک‌های سرخ، حیرت و خرابی ناشی از کمال زیبایی معشوق، و نگاه نکردن معشوق به سویش شکایت می‌کند. در نهایت، معشوق پاسخ می‌دهد که افراد بسیاری مانند او در پریشانی به سر می‌برند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات دارد.

شمارهٔ ۸۴

دیده ام تا بر رخ آن گل عذار افتاده است
اشک سرخم بر رخ زرد آشکار افتاده است

هر کسی را اختیاری هست در عالم، مرا
عشق او بر هر دو عالم اختیار افتاده است

مست و حیران و خرابم از کمال حسن یار
تا دو چشم نرگسینش در خمار افتاده است

گفتمش: عمر عزیز، آخر خرابم از غمت
ز آتش عشق توام جان در شرار افتاده است

از کمال کبریا محبوب سویم ننگریست
گفت: ما را چون تو هر جا صد هزار افتاده است

گفتم : آخر جز پریشانی ندارم هیچ کار
تا مرا با زلف مشکین تو کار افتاده است

گفت: قاسم، بر سر خاک مذلت پیش من
چون تو بسیاری پریشان روزگار افتاده است
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.