۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹

ای بی خبران، مصلحت کار در آنست
جامی بکف آرید، که عالم گذرانست

هر کو قدحی خورد ازین خم دل افروز
سلطان زمینست و سلیمان زمانست

در مجلس عشاق همه شور و قیامت
در محفل زهاد همه امن و امانست

این نوبت شادیست، گه لطف و کرمهاست
آن خواجه ندانست و نداند که ندانست

خود با که توان گفت که آن ماه دل افروز
هم رهزن جان آمد و هم رهبر جانست؟

هرکس که ورا دید و بدانست بتحقیق
مرد همه بین آمد و شاه همه دانست

هرگه که ز من یاد کند آن گل سیراب
با دوست بگویید که: قاسم نگرانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.