۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷

در سویدای دلم سودای اوست
در دل و جانم تمناهای اوست

نیر اعظم، که شمع عالمست
پرتوی از چهره زیبای اوست

من نمی دانم ز حال دل که چیست؟
این قدر دانم که دل مولای اوست

چون مقلد با طریقت ره نبرد
در حقیقت خار ما خرمای اوست

هر که فانی شد ز طبع آب و خاک
این قبای عشق بر بالای اوست

بوی جان می آید از باد و صبا
نکهتی از عنبر سارای اوست

قاسمی چون واقف اسرار شد
خاک کویش جنت الماوای اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.