۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

آن یار جفا پیشه، که پشتست و پناهست
هم پشت و پناه آمد و هم عزت و جاهست

جانها همه مستند، بدان شیوه که هستند
زان شاه دل افروز، که سلطان سپاهست

زان خواجه چه حاصل؟ که ز خود در نگذشتست
گر مفخر شهرست وگر مرشد راهست

با واعظ افسرده بگویید که: غم نیست
گر چشم سفیدست ولی روی سیاهست

گفتی که: اگر قصه این راه نگوییم
زنهار مکن پیشه، که این پیشه تباهست

هرجا که کند زلف تو غارت دل و جانها
آن جای یقینست که دامی ز بلا هست

قاسم، نظر از دوست مگردان، که دریغست
جان تو، که در عین حجابست و گناهست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.