۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶

همچو خورشید، که او را نظری با ما هست
یار ما را بحقیقت نظری با ما هست

همه ذرات برقصند، چه شورست آری؟
پرتو روی حبیب از همه رو، هرجا هست

زهد و ناموس گرم نیست،چه باشد؟ که مدام
در سویدای دلم آتش این سودا هست

زاهد از شیوه تقلید بجان منکر ماست
گر چه گوید که: ازین شیوه نیم، اما هست

چند گویی که: دلت از غم عشقش خونست؟
باز جو، باری از اول، که دلی بر جا هست؟

دو جهان جمله سراسیمه عشقند، که عشق
ناگزیرست، که در عین همه اشیا هست

عشق بی فتنه و آشوب نباشد، قاسم
هرکجا سلطنت حسن بود غوغا هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.